ادرينادرين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ادرين عسل مامان و بابا

از هر دري سخني

   واي اين روزها چقدر قشنگن اصلاً  قابل توصيف نيستن زبونم قاصره از بيان اين همه زيبايي فقط خدا ميدونه كه تو دلم چه خبره .خيلي خوشحالم خيلي ،خدا هيچ زني رو از نعمت مادر شدن محروم نكن همين الان از صميم قلبم براي همه كسايي كه دوست دارن مادر بشن و دوستم پگاه عزيز كه عاشق اون حرف زدن قشنگشم كه خيلي وقتها اصطلاحاتو نميفهمه و من مجبورم براش توضيح بدم كه منظورم چي بود ، اخه خانمي بزرگ شده تورنتو هستن و چند ساله اومدن ايرانو پارسال همين روزها با هم بارداربوديم ولي اون تو هفته 26 پسر گلشو از دست داد و هنوز نتونسته باردار بشه و چند شب پيش من دو سه ساعتي دلداريش دادم اخه كاملاً نااميد شده بود و من بعد چند ساعت كله زدن باهاش...
22 خرداد 1393

هفت ماهگي ادرين و تولد ماماني

پسرك نازنینم هفت ماهه شد ، ٢٩ ارديبهشت هفتمین ماهگرد گلم بود عزيزكم هفتمين ماهگردت با تولد مامان مصادف شد و من و بابا كلي خوشحاليم .پارسال توي همين روزها تو ،تو دل مامان بودي و آرزوي من روز تولدم اين بود كه تو صحيح و سالم به دنيا بياي و به آرزوم رسيدم امسال روز تولدم شما بغلم هستي و من كلي مسرورم .شب تولد مامان ،بابا جون كيك خريد و شب مارو برد رستوران گردان برج ميلاد و تو خيلي خوشحال بودي اولين رستوراني بود كه تو اينقده خوشحالي ميكردي نميدونم چه چيز اين رستوران باعث خوشحالي تو بود البته رستوران بدي نبود ولي نسبت به اون پولي كه ميگرفتن سرويس نميدادن و من زياد راضي نبودم و خيلي هم گرون بود ولي بابا دوست داشت اين شب براي ما سنگ تموم بزاره و ...
4 خرداد 1393
1